به آبادی حسن مولاپناه خوش آمدید .

درود ، شادزی ، مهرافزون ؛ این جا آبادی شناخت است و هرکه وارد شود شناسا .

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید

ابر را گرامی بداریم

ابر و آفتابدرود
شادزی 
مهرافزون 


ابر را گرامی بداریم بر پیشانی او برکت است 
کاش ابر 
چه سیاه چه سپید 
نشانه ای از همانی بود که برایش آفریده شده نه چیز دیگر 
بسیاری ابر را گونه ایی دیگر تعبیر و تفسیر می کنند 
سیاهش زندگی می بخشد و سپیدش امید می آورد 
از ترکیب امید و زندگی ست که مرگ ننه سرما و یاران اندکش در دسترس خواهد بود 
ابر را باور کنیم تا بارور شود 
حتی خورشید هم این را می داند 
همانی که ابر رویش را می گیرد 
می دانی چرا ؟!


ارادتمند
بنده ی کم ترین
موافقین ۰ مخالفین ۰

تمساح در شکم مار

درود
شادزی
مهرافزون

به گلویم سوگند
به همانی که بغضی در آن است 
هم اندازه ی تمساحی در شکم مار 
اگر بشکند این !
همه خواهند ماند 
جز من 


ارادتمند
بنده ی کم ترین 

موافقین ۰ مخالفین ۰

عشق بازی طبیعت

درود

شادزی

مهرافزون



مهتاب لوند

بر دشت نور می پاشید

ستارگان رند

چشمک زنان همراهیش می کردند

دشت لخت

آرام آرام

در بستر پاییز می خزید

زمستان خوش غیرت

منتظر جدایی آن دو بود




ارادتمند

بنده ی کم ترین


موافقین ۱ مخالفین ۰

سحر

درود

شادزی

مهرافزون



شب را به سحر سپردم 

تا روشنش کند 

ندانستم سحر نیمی از تاریکی ست




ارادتمند

بنده ی کم ترین

موافقین ۱ مخالفین ۰

من بودم و تو

درود

شادزی

مهرافزون


آن شب تو بودی 

و

یک آغوش تنهایی

من بودم و آغوشی لبریز از تو

نمی دانم تو خواب بودی 

یا من مست بی تو بودن


ارادتمند

بنده ی کم ترین


موافقین ۱ مخالفین ۰

ویرانه

درود

شادزی

مهرافزون


هیچ گاه روی ویرانه های خانه ی دیگران خانه نساز ؛ اگر زمینش استوار بود خانه اش را نگه می داشت .


ارادتمند

بنده ی کم ترین



موافقین ۱ مخالفین ۰

روزگار

درود

شادزی

مهرافزون



روزگاری بود که من شب را به روز می رساندم تا بر او بخندم

اینک او بر من می خندد

رویم سیاه است و زیرم سپید


ارادتمند

بنده ی کم ترین


موافقین ۱ مخالفین ۰